مثل شب
سرخی ابرها پرنده ای را با بالهای گشوده در خود بلعید.
آفتاب آفتابگردان را تا سلامی دیگر بدرود گفت.
من می آیم.
دستم را بر گردن درخت می اندازم.
با باد همسفر می شوم .
از لابه لای شاخ وبرگ درخت بید
صدای سوز
خود را هم نوا میکنم با جیر جیر و قور قور جیر جیرک ها قورباغه ها.
سلام خفاش را به جغد ، دریا را به ماه و سلام ستاره ها را به شبنم می رسانم.
دل مهتابی رود را تنها می گذارم .
از بالای سپیدار، می خزم بر تاقچه گلی آن دهقان پیر.
صدای، چرق خرچ چروق سوختن تنه درخت درون بخاری.
نور
فانوس مرا گم می کند در روشنایی نرمی.
از پنجره
گشوده با نسیم می روم به دیدار تپه خاکشیرها.
تا غروبی
دیگر که سلام کنم بر ستاره چشمک زن.
وبالهایم
را بگشایم روی دل تنهاتان.
یا حق
به نام آنکه زندگی آفرید
سلامی به سردی بهشت
شب، شاید شبی به یاد ماندنی، شبی که به گمانم یادی شود این شب را روزی
تیره یا روزی زیباتر از گل.
نمی دانم، نمی دانی، اوست که می داند .
صدای رنگی رنگ آب چه رنگست.
پایان گل یاس چیست.
خاک نشسته بر برگ سپیدار را کدام شبنم می شوید
او آگاهست اما ما نادان.
مایی که نمیدانیم.
صدای بال زنبور کدامین مولکول هوا را می شکند.
چرا آسمان دوست دارد خود را بنگرد در دریا.
خوشه گندم چرا زیباست.
خدایا تو به ما نزدیکی
مارا به خودت نزدیک گردان