-
یک مشت قطره
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 23:26
یک مشت قطره فرصت جاری شدن آمد گذر از شط به دریاها رسیدن شد به اینکه با جمع همسفر گشتن عبور از پیچ بر خم ها خندیدن رنگ جان بودن در تنی گاه کنار هم گردیدن به دور روزنی مقصد من جایی است : میل پرستش دریاییست در راه پیوستن : برگ ، آشغال ، سنگ ، اتفاقات انحراف ، سوی یک انشعاب لغزیدن به زیر و سعود به رو شیب تندی : اینجا باید...
-
یار من باد
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 23:50
یار من باد کاش نوایی بود نوایی از ندای نی عاشق تر سوزی خواهانم ساده دل تر از ، آوای لری در دشت سنجاقکها کاش با باد یار و دانه های قاصدک را با هم می کاشتیم می ساختیم کلبه ای گلی و خوش بو که اطرافش همه صداقت و چمن سحر گاه ، یار مژده اذان را کول می کرد در خانه ما را می زد تا نماز را با ستاره ها ادا کنم صبح یک دشت وسیع...
-
! کی میشه
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 23:32
کی میشه ؟ ... زیر پاهام یه مسطتیل نگاهام به خطی طویل ... ... دوست دارم رها بشم از این قضا جدا بشم. ... ... قدمهام و محکم بزارم ضعفم رو اکو بدم خاطرم و خالی کنم ... جاش یه اقاقی بکارم به وجدانم آب بزنم دوستت دارم باورم بشه اضطرابم و به تو بگم ............... خدایا خیلی می خواهمت نه از ترس جهنمت یا بودن و گذراندن در...
-
کنار من ...... کنار تو
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 23:47
کنار من ...... کنار تو به دشت لاله ها رفتم با نوید و ناله ها رفتم کنار رودی سر به سجودی گشودم دل راندم میل دعایی خواندم به ذهن: خدایا تو یارا به ما ده دلی بی ریا را شاید لحظه ای ، درک احساس شود در مورموروجود. شاید هوایی این لحظه ناب را شوید با چرک تن. احساس را بسابد با نفرت. شوق را پرت کند نقطه بالایی آنجایی...
-
اما من بی خبر
جمعه 28 مردادماه سال 1384 22:34
اما من بی خبر ستاره عشق دستها گشود و گلی هدیه داد. زمین نور را احساس کرد. شکفت از قلب گل سرخ. آغازش صوتی دلنشین بود. چه نیکوست خانه دوست اولین منزل باشد. و اکنون کلامش استادیست. ....... پدر جانم پدر جانم پدر جان پدر جان شیرین داد به جانان بیایید پدر را بخش کنیم: !! پدر چند بخش است؟ پدر یعنی ....... مُ ... حَ ... بَت....
-
اراده
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 03:55
اراده نشستن ،یعنی کشتن احساس. نیروی جوانی ، انرژی تا بی نهایت. باید ایستاد. بکاریم اراده را سر هر پیچ محال. جای دو قفل دیگر باید ساخت و چهار قفله کرد و رفت. به کجا؟ به دشت آرزو. آرزووووو ..............کجایی .... کجا .....!!!!!!!؟ گاه گاهی می بینمت. پلک زدنی می بینمت. می گویند دشتیست و درختی و میوه ای! باید چیدت از...
-
مثل شب
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 22:10
مثل شب وقتی خورشید در تاریکی من فرو رفت . سرخی ابرها پرنده ای را با بالهای گشوده در خود بلعید. آفتاب آفتابگردان را تا سلامی دیگر بدرود گفت. من می آیم. دستم را بر گردن درخت می اندازم. با باد همسفر می شوم . از لابه لای شاخ وبرگ درخت بید صدای سوز خود را هم نوا میکنم با جیر جیر و قور قور جیر جیرک ها قورباغه ها. سلام خفاش...
-
اولین شب
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 02:18
به نام آنکه زندگی آفرید سلامی به سردی بهشت شب، شاید شبی به یاد ماندنی، شبی که به گمانم یادی شود این شب را روزی تیره یا روزی زیباتر از گل. نمی دانم، نمی دانی، اوست که می داند . صدای رنگی رنگ آب چه رنگست. پایان گل یاس چیست. خاک نشسته بر برگ سپیدار را کدام شبنم می شوید او آگاهست اما ما نادان. مایی که نمیدانیم. صدای بال...