یک مشت قطره
فرصت جاری شدن آمد
گذر از شط
به دریاها رسیدن شد
به اینکه با جمع همسفر گشتن
عبور از پیچ
بر خم ها خندیدن
رنگ جان بودن در تنی
گاه
کنار هم
گردیدن به دور روزنی
مقصد من جایی است :
میل پرستش
دریاییست
در راه پیوستن :
برگ ، آشغال ، سنگ ، اتفاقات
انحراف ، سوی یک انشعاب
لغزیدن به زیر و سعود به رو
شیب تندی : اینجا باید آبشار بود
لحظه ای ، سکون بر قرار
گنجشکی سیراب شد
...........
یه حرف سبز
هر گاه نگاه گناه شد
گره زنیم مژه ها را با زمین
یار من باد
کاش نوایی بود
نوایی از ندای نی عاشق تر
سوزی خواهانم
ساده دل تر از، آوای لری در دشت سنجاقکها
کاش با باد یار
و دانه های قاصدک را با هم می کاشتیم
می ساختیم
کلبه ای گلی و خوش بو
که اطرافش همه صداقت و چمن
سحر گاه ، یار مژده اذان را کول می کرد
در خانه ما را می زد
تا نماز را با ستاره ها ادا کنم
صبح
یک دشت وسیع
سراسر چمن
به اندازه یک تن آری از چمن
در صبحی که باد حال دمیدن دارد
دستها باز
احساس اینکه جزئی از هوا بودن
خنکی زمین و نوازش نسیم
مملو از حس زیبای شکفتن تا نسیمی دیگر
نیم خیز شدن
وقتی خورشید ، سخره ها را دَرنَوَردید
از پشت کوه سرک کشید
دریا را سلام گویم
و به خورشید خسته نباشید
........
یا حق
کی میشه
؟
... زیر پاهام یه مسطتیل
نگاهام به خطی طویل ...
... دوست دارم رها بشم
از این قضا جدا بشم. ...
... قدمهام و محکم بزارم
ضعفم رو اکو بدم
خاطرم و خالی کنم
... جاش یه اقاقی بکارم
به وجدانم آب بزنم
دوستت دارم باورم بشه
اضطرابم و به تو بگم
...............
خدایا خیلی می خواهمت
نه از ترس جهنمت
یا بودن و گذراندن
در بهشت خرمت
می خواهمت به خاطر خودت
علم را عالمی
زیبایی را جلا دادی با احساس
کلمات را جای دادی در زیر و بم خلقت
تا بیارایند و بشناسند هر چه بهتر تو را
ای خالق رنگ
........
دوستت دارم چون دوست داری دوست دارانت را
و دست داری دوست بدارند دوست دارانت را
پس دوست دارم دوست دارانت را
می سپارمتان به دست
یارای حضرت دوست